به فکر کوتاهی موی عروسک ها باشیم
هانا روی فرشِ نرم و صورتی اتاقش نشسته و باربی های رنگ به رنگش را کنار هم چیده بود. لباس یکی را از تنش بیرون می آورد و تن آن یکی می کرد. بعد کیف کوچک یکی از باربی ها را گردن آن یکی می انداخت و با دخترکان عروسکی اش گرم حرف زدن بود. هاله بیرون از اتاق روی مبل بزرگ سورمه ای نشسته بود، جرعه جرعه از لیوان چایش می نوشید و از دور این عروسک بازی رویایی را تماشا می کرد و لبخند می زد که هانا یکی از باربی ها را برداشت و به سمت هاله آمد: «مامااان... نمی تونم موهای این رو شونه کنم... براش شونه می کنی؟!». هاله چای را روی میز گذاشت و شانه را از دست دخترک گرفت و شروع کرد به شانه کشیدن و گفت: «این خانمِ دامن قرمز، خیلی موهاش بلند شده هانا... به نظر من برای اینکه راحت شونه بشه، باید یه کمی پایین موهاش رو کوتاه کنیم... درست مثل موهای تو...»؛ اما هنوز حرف هاله تمام نشده، اخم صورت هانا را برداشت، باربی را از دست مادر قاپ زد و همین طور که به سمت اتاق می رفت، بلند گفت: «نه خیر!»...
دم ظهر همین که بوی برنج بلند می شود در فضای خانه، هاله توی بشقاب صورتی کمی لوبیا پلو می کشد و هانا را صدا می زند برای ناهار. بین خوردن غذا برایش از قصه ماشین ها و هواپیماهایی می گوید که با بارِ لوبیاپلویی، خودشان را به دل هانا می رسانند. بعد همین که بارِ آخرین قطار از توی بشقاب صورتی به سمت لب های خندان و روغنی شدۀ هانا می رود، زنگ در هاله را صدا می کند: «هانا لطفا برو دست و روت رو بشور. دوستم از آرایشگاه اینترنتی کلون رسید.»... هانا از روی صندلی جست می زند پایین و می گوید: «می خوای بازم لاک بزنی؟!». هاله سر تکان می دهد و اوهوم آهسته ای هم می گوید.
کمی بعد وقت ترمیم ناخن، هاله سفره دلش را برای سمیرا باز می کند: «از وقتی هانا اومد، کمتر فرصت می کردم به خودم برسم. راستش هیچ وقت نشده بود که نقاشی رو کنار بگذارم، ولی تا هانا دو سالش بشه حتی فرصت نکردم یه خط کوچیک روی کاغذ بکشم. وقتی بزرگ تر شد، یه کم اوضاع برای منم بهتر شد. اما به هر حال بچه این سنی، دغدغه های خاص خودش رو داره... همین الان نمی تونم راضیش کنم که موهاش رو کوتاه کنه...». سمیرا که بیشترِ کارش با ناخن های هاله تمام شده، همین طور که لاک ها را روی میز می چیند تا هاله رنگ محبوب ژلیش ناخنش را پیدا کند، برایش از سرویس کودک آرایشگاه اینترنتی کلون تعریف می کند. هاله لاک را فراموش می کند و با چشم های از حدقه بیرون زده می گوید: «وااااای چرا به فکر خودم نرسیده بود؟! یعنی برای بچه ها هم سرویس دارید شما؟!».
همیشه راهی هست!
تشریفات ورود به آرایشگاه نه فقط برای هانا که برای هر کودکی دلهره آور است. صداهای عجیب از دل سشوار، بوی رنگ مو و پودر دکلره یا مثلا بوی مواد کراتینه، خانم هایی که موهایشان را در فویل و کلاه پیچیده اند و... برای کودکان تازه و عجیب است. همه این ها را اضافه کنید به این که کودکان از همهمه هم، دلِ خوشی ندارند. خود کوتاه کردن مو! باور کنید که تحمل کوتاهی مو برای کودکان کار ساده ای نیست. راستش را بخواهید حق هم دارند. ما از صبح تا شب به آنها گوشزد می کنیم که تیغ، چاقو و قیچی خطرناک هستند؛ بعد دستشان را می گیریم، می بریم پیش یک غریبه آن هم در یک محیط غریب، روی صندلی بلندی می نشانیم، روپوش تنشان می کنیم، موهایشان را خیس می کنیم و انتظار داریم وقتی آن غریبه با قیچی به صورتشان نزدیک می شود، نترسند. اصلا به نظرتان ممکن است؟! برای همین است که شما حتما یک بار هم که شده در یک آرایشگاه با بچه ای رو به رو شده اید که جیغ های بنفشش تا آسمان بالا رفته! با این که این ترس بسیار طبیعی است و شما به عنوان یک مادرِ عاشق، دوست دارید هر کاری بکنید که کودکتان به آرامش برسد اما واقعا گرفتن این ترس از بچه ها شرایط خاص خودش را لازم دارد. از سمتی نمی شود هم بی خیال کوتاهی موی کودک شویم؛ چون موهای دختر بچه ها هم درست مثل موی ما آدم بزرگ ها نیاز به رسیدگی دارد. یعنی برای سلامتشان هم که شده، باید چند ماه یک بار لااقل آن ها را نوک چینی کنیم.
حالا خیال کنید که شما و کودکتان در خانه نشسته اید و دیگر هیچ محیطی غریبه نیست. بوهای عجیب نمی آید. صندلی های عجیب و غریب و قد بلند وجود ندارد. همهمه ای هم در کار نیست. فرزندتان دارد پازل نیمه کاره اش را تمام می کند که آرایشگرِ کودک کلون برای کوتاهی موی کودک از راه می رسد. بدون هیچ نگرانی و تغییر در شرایط عادی همه چیز کوتاهی مو با خنده و شادی پیش می رود؛ آرایشگر در خانه شماست و شما آرامش دارید. آن وقت احساس نمی کنید زندگی چه قدر راحت تر از قبل شده؟!
خوش گذرانی هانا در خداحافظی با موهایش
وقتی از آرایشگاه اینترنتی کلون می رسند، هاله و هانا روی فرش جلوی تلویزیون نشسته اند و برنامه محبوب هانا را تماشا می کنند. بعد تصمیم می گیرند دو تایی با هم شعر بخوانند: «حسنی نگو بلا بگو... تنبل تنبلا بگو... موی بلند... ناخون دراز... واه و واه و واه....». بعد بیتا که حالا وسایلش را روی میز چیده است رو به هانا می کند و می گوید: «دوست داری منم یه شعر برات بخونم؟!». هانا کمی خودش را جمع می کند و سر تکان می دهد که: «بله». بیتا شروع می کند به شانه کردن موهای هانا: «رفتم بالا شونه بود/ دندونه دندونه بود/ موج موهامو صاف کرد/ پیچید کلاف کلاف کرد/ اومدم پایین قیچی بود/ قیچی می زد هر چی بود/ اومد به خونه ما/ دوست شد با شونه ما/ موی منو کوتاه کرد/ سرم رو مثل ماه کرد...».
چیزی از روز نگذشته است که موهای هانا صاف و مرتب دور شانه هایش ریخته. بیتا وسایلش را توی کیف می چیند و هاله چای تازه را روی میز گذاشته و لبخند از روی لبش نمی رود.
هانا به سمت بیتا می آید و باربی دامن قرمز را به سمتش می گیرد: «خاله موهای اینم یه کم کوتاه می کنی؟!».
اگر مطلب این صفحه رو دوست داشتید، حتما مطالب زیر هم به کارتون میاد:
مادر بودن یا شاغل بودن یا هردو؟!