تاریخ انتشار: 1397 اردیبهشت
آرایش حرفه ای جان شما را آغشته زیبایی می کند
گرایش به زیبایی در عمقِ وجود همه انسان ها موج می زند. تمام مردم جهان در روزگار ما به دنبال راههای زیباییِ بیشتر هستند؛ چون آرایش صورت بخش جداییناپذیر زیبایی شماست. همه ما برای یک آرایش کامل و بی نقص نیازمند تخصص یک فرد حرفه ای هستیم. دنیای امروز جهانی است که ما به تخصص ها ایمان آورده ایم. ما دانسته ایم که تنها راه خیال جمعی در زندگی استفاده از تخصص است. برای همین است که من و شما نمی توانیم همیشه و برای هر مناسبتی دست به دامن آینه و چند رنگ کرم و لوازم آرایش، خودمان را میکاپ کنیم.
زیباسازی صورت، آشکار کردن زیبایی های آن و رفع عیوب مختلف پوست تنها از دستان متخصص یک فرد حرفه ای برمی آید. شما در آرایشگاه اینترنتی کلون می توانید دو نوع از میکاپ را برای خودتان سفارش دهید: میکاپ ساده و میکاپ پیشرفته. اگر دوست دارید از تفاوت این دو نوع آرایش صورت بیشتر بدانید هم باید بگویم برایتان که در میکاپ ساده مژه مصنوعی نصب نمی شود و میکاپ آرتیست برای زاویه سازی صورت شما از کانتور هم بهره ای نمی برد. به همین خاطر است که می توانید برای مهمانی های دورهمی و کوچک تر، میکاپ ساده و برای مجالس و عکاسی از میکاپ پیشرفته یا گریم استفاده کنید.
دورهمی دهه شصتی ها قبل از عروسی آنا
همین که شیما روی مبل بزرگ خانه مانا دراز می کشد و کار آرایشش شروع می شود، لیلی و مانا به آشپزخانه می روند و روی میز را پر می کنند از خوراکی ها. یک عصرانه سبک قبل از عروسی. «مانا سالاد میوه رو خودت درست کردی؟!». مانا چشم هایش را می چرخاند و می زند زیر خنده: «من؟!!! من از این کارا بلدم؟! نه مامان قبل اینکه بره درست کرده...». سولماز روی آن صندلی منحنی چوبی از زیر دست آرایشگر می گوید: «ولی اون دفعه یه پاستای خوب درست کردی... ماناااا تو سایه چشم چه رنگی می زنی؟!». مانا از همان آشپزخانه جواب می دهد: «هر وقت پاشدی، عکس آرایشی رو که می خوام نشونت می دم... تو سوئیس برای عروسی یکی از بچه های دانشگاه اون شکلی آرایش کرده بودم...». زنگ در چند بار اعلام وجود می کند و آرایشگر سوم از راه می رسد. شیما همان دم در می پرسد: «شادی جون شما برای میکاپ اومدید یا کرلی؟!» بعد خودش ریز ریز شروع می کند به خندیدن و ادامه می دهد: «انگار بار اوله شادی رو دیدم...». کمی بعد از گوشه سالن خانه صدای سشوار می پیچد در حال و هوای بچه ها و سولماز با خنده می گوید: «می خوایم بریم عروسی هااا... کاش یکی تون یه موزیک خوشحال بذاره برامون...». لیلی خیره می شود به گلدان های چیده شده پشت پنجره: «بچه ها یادتونه کلاس های فیزیک رو؟! چه قدر می خندیدیم... کی فکرش رو می کرد یه روز همه با هم حاضر بشیم و خودمون رو برسونیم به عروسی آنا؟!».
مانا می نشیند کنار سولماز و توی کاسه های کوچک روی میز را از سالاد میوه پُر می کند: «من خودم از وقتی آنا رسیده همه ش یه بار دیدمش... دیگه هرکدوممون رفتیم سراغ یه کار... اون یکی دکتره، من تا حالا ده بار رفتم و برگشتم، تو خودت نصف عمرت رو تو آسمون در حال پروازی، شیما هم که...». هنوز جمله اش تمام نشده که شیما گوشی اش را به فیش پشت تلویزیون وصل می کند و شادترین آهنگ جهان شروع می کند به پخش کردن خودش در خانه. صدای خنده همه بلند می شود.
-تو هنوزم شادترین دختر دنیایی...
-من آرایشم تموم شد، مانا نوبت توئه. راستی من لباس تو رو هنوز ندیدما.
-بچه ها من دوتا کفش آوردم شما نظر بدید کدوم رو بپوشم. مانا به نظرت به لباسم کدوم بیشتر میاد؟!
-پاشنه اون قدر بلند دیگه خیلی مد نیست. همین یکی بهتره.
سولماز که میکاپ گریم امضای پر رنگ تری پایِ زیبایی اش کشیده، پشت صندلی می نشیند و موهای مشکی اش را رها می کند تا آرایشگر کلون یک براشینگ جانانه مهمانش کند. شیما هنوز از این سمت خانه به آن سمت وول می زند. لیلی برای آرایشگر توضیح می دهد که از وقتی مژه هایش را لیفت کرده، زندگی برایش رنگ تازه تری گرفته است. مانا اما از پشت چشم های بسته وقت میکاپ پیشرفته اش، به تنها چیزی که فکر می کند تن باریک خودش میان حجم دامن ژپون دار لباس سبزش است...
دورهمی دهه چهلی ها قبل از عروسی آنا
مژگان از توی کیفش یک کرم تیوپی بیرون می آورد و به پشت دستش می کشد. بعد با یک لطافت بی اندازه پشت دست هایش را به هم می کشد و همین طور که شروع می کند به پخش کردن کرم روی دست هایش حرف از توی دلش سر ریز می کند به لب هایش: «وقتی آنا به دنیا اومد، توی بیمارستان، فکر کردم این چه قدر کوچیکه! مگه می شه این بچه رو بزرگ کرد؟! نیست خودم هنوز بچه نداشتم، همه چیز یه نوزاد برام عجیب بود... بعدا که بچه دار شدم فهمیدم آنا خیلی هم نوزاد درشتی بود... ولی بچه ها ازدواج دختر آدم یه حس و حال دیگه ای داره...» فریال تابلوهای منظره پریچهر را که گوشه بالکن مشرف به باغ چیده شده، ورق می زند: «پری کاش یه دونه از اینا به عروس کادو بدی...»...
-کادو که براش گرفتم؛ ولی الان نمی دونم کدوم رو می گی... فکر نکنم آنا بخواد ایران بمونه. چه جوری ببره با خودش؟!
-باااشه... این خیلی با ارزشه ولی. به هرحال اینجا هم خونه دارن.
اکرم خانم سر می رسد و ظرف های ترافل و کوکی را روی میز پذیرایی بالکن می چیند. یک طرف بالکن بزرگ آن سماور برنجی کهنه هوف هوف می کند و بخار از دلش با ذوق بیرون می زند. فریال یک آینه کوچک در دستش گرفته و مرتب خودش را در آن نگاه می کند که یکباره لبخند ماسیده صورتش، قهقهه می شود: «پریچهر تو هیچ یادت هست من همیشه خط چشم هام رو تابه تا می کشیدم و تو حرص می خوردی؟!»... پریچهر کمی فکرش را جمع می کند و می گوید: «هنوز هم اگر از کلون آرایشگر خبر نکرده بودیم، بالاخره یکی از خط چشم ها رو نازک تر می کشیدی... تازه قبول هم نمی کردی که یکیش نازک تر شده...» صدای خنده خانم ها بلند می شود و در میان همین خنده هاست که نوشین هم از راه می رسد: «ببخشید... من مثل همیشه دیر کردم... وای فریال تو چه قدر شیک شده صورتت... به به... خب از چی عقب موندم؟! برام تعریف کنید!».
-بیا کوکی بخور... طبق معمول بحث خط چشم های تابه تای من بود.
-وای پریچهر اون گوشه باغ یه بچه گربه خیلی بامزه ست...
-اون موقع که نوجوون بودیم هم فقط تو به فکر گربه های این باغ بودی...
اکرم خانم دوباره از در بالکن تو می آید و همین طور که از نوشین با چای وکوکی تازه پذیرایی می کند، می گوید: «خانم راستی لباستون رو هم از اتوشویی گرفتم...» نوشین چای را نیم خورده رها می کند و جایش را با پریچهر عوض می کند. از زیر دست آرایشگر جزئیات جذاب آخرین پرونده اش را با آب و تاب برای همه تعریف می کند: «.... خلاصه اینکه دیروز دادگاه آخرش بود و تونستیم حکمی که می خواستیم رو بگیریم... راستی بچه ها من کت دامن می پوشم امشب... وای پریچهر اون تابلو رو زدی گوشه بالکن چه قدر قشنگ شده....».
دورهمی دهه هفتادی ها قبل از عروسی آنا
نیکی لباس بلند مشکی رنگش را روی چوب رختی ایستاده اتاق نگاه می کند. به نظر بی نقص می آید و کاملا اتوکشیده... زنگ در که صدایش را با تمام ملایمت می ریزد روی هوای خانه، نیکی صدایش را کمی بلند می کند: «مهمون های من هستن، راهنمایی شون کنید به باغ لطفا...». بعد جلوی آینه دستی به موهایش می کشد و خودش را می رساند به باغ. کنار درخت های بلندش، می نشیند روی صندلی آلاچیق بزرگ. نگاهی به اطراف می اندازد: «گمونم همه چیز خوب و مرتبه!». دلآرام، رزا و آهو با خنده های مستانه شان می رسند به نیکی و بوس و بغل است که در آلاچیق از تنی به تن دیگر جابه جا می شود.
هنوز فضای بوسه تمام نشده که آرایشگرها هم از آرایشگاه اینترنتی کلون می رسند و ساعت قبل از عروسی با هیجانش شروع می شود. نیکی به پروین خانم که رومیزی حریر سفید را صاف می کند، اشاره ای می کند. آهو می نشیند روی تخت و شروع می کند به گپ و گفت برای یکی از آرایشگرها: «لباسم یه دکلته زرشکی رنگ و کوتاهه.. می خوام رژم حتما زرشکی باشه... به نظرتون میکاپ اسموکی می تونه با رژ زرشکی هماهنگ بشه؟!». پروین خانم سر می رسد و یک سینی مسی بزرگ پر از لیوان های دمنوش و یک کیک ردولوت روی میز کنار پیش دستی ها می گذارد و می رود.
نیکی توضیح می دهد: «بچه ها گفتم پروین براتون دمنوش شبدر قرمز بیاره که پوست همه حال بیاد...». صدای خنده دلآرام بلند می شود: «دمنوش رو ول کن.. خوبه من تو روزهای قبل از مسابقه نیستم و می تونم کیک بخورم...». وقت کانتور صورت آهو از راه رسیده است و همین که آرایشگر کرم ها را از کیف بزرگش یکی یکی بیرون می آورد، نیکی به رزا که چشم هایش را بسته و زیر دست آن یکی آرایشگر دراز کشیده است، طعنه می زند: «خوابت نبره دوباره...». رزا از خنده پقی می کند و با همان چشم های بسته شروع می کند به تعریف کردن: «این هفته انقدر کار کردم که نگو... شرکت خوبیه... پروژه هایی که می گیره برای من تازه ست... می دونی یه جورایی انگار دارم هر روز خودم رو قوی تر می کنم...». دلآرام بین حرف های رزا خودش را می رساند به آرایشگر کلون و می گوید: «من می خوام میکاپ صورتم خیلی محو باشه... یه جورایی دوست ندارم خیلی آرایش کرده به نظر بیام... مثل یه گریم حرفه ای. گوشه این ابروم هم یه کم خالی شده... می بینی؟!...». نیکی بین حرف هایش می پرد و می گوید: «بچه ها به نظرتون آنا الان چه حالی داره؟!»...
-وااای عزیزم... به نظرم خوشگل ترین عروس دنیا می شه! امیدوارم استرس نداشته باشه فقط..
- خیلی بامزه ست صورتش... از این مدل هایی که آرایش روی پوستش خوب می شینه.
- اون که الان دیگه وسط های کار عکاسیشه... استرس برای چی داشته باشه آخه؟! دلآرام تو کدوم لباست رو می پوشی بالاخره؟!
-همون پیرهن سورمه ای کوتاهه. آهو بلند شدی؟! نوبت منه!
دلآرام و نیکی جایشان را با رزا و آهو عوض می کنند و میکاپ آنها شروع می شود. پروین خانم می رود و می آید و چای و قهوه روی میز سرو می کند. در باغ صدای پرنده ها می پیچد و زیر آلاچیق خنکی نسیمی ملایم روی صورت دخترها می نشیند. آهو گوشی را برمی دارد و شروع می کند به فیلم گرفتن: «آنا این فیلم رو برای تو می گیریم... فردا برات می فرستم که ببینی... این آخرین ساعت های قبل از عروسیه توست. ما داریم حاضر می شیم. اولین باره که تو ایرانی و ما چهارتایی جمع شدیم، بدون تو... ولی ما خیلی خوشحالییییم......».
اگر مطلب این صفحه رو دوست داشتید، حتما مطالب زیر هم به کارتون میاد:
اگر با آرایش می خوابید، بخوانید!