موهایتان را برای یک عمر بیمه کنید
دستش را می برد لای موهایش و یک تکه از آن را دور انگشتانش می پیچد. بعد آن طره پیچ خورده را ول می کند و رو به روی آینه به خودش نگاه می کند. کمی آن طرف تر دخترش را می بیند که سرگرم بازی با عروسک هایش نشسته است روی زمین و شعر می خواند. یادش می افتد هیچ لذتی برایش بالاتر از آن نیست که هر روز برای دخترش بنویسد. پیش خودش فکر می کند: «وقتی بزرگ شد و قصه ها رو خوند می فهمه که تمام زندگی منه... امروز براش از چی بنویسم؟!». بی اختیار خودکار و دفترش را برمی دارد و شروع می کند:
اون وقت ها که کوچیک بودم ، می خواستم هرکاری بکنم که شبیه مامانم بشم. مامانم تمام دنیای من بود و شبیهش بودن خیلی قشنگ بود.
برای همین ساعت ها زل می زدم به مامانم که پشت میز آرایش نشسته بود و به موها و صورتش رسیدگی می کرد؛ یا وقتی می رفتیم آرایشگاه بازم زل می زدم به موهای بلند مامانم که توی دست های آرایشگر بود.
مامانم هم گاهی برای من لاک می زد و قصه دست های خوشگل رو تعریف می کرد.
تو نوجوونی یه بار موهام رو پشت سرم بستم و راستش همچین خوب نشد ..
مامانم بهم یاد داد که می شه موهام رو خیلی ساده ببندم، اما نباید شلخته باشم. مامانم بهم یاد داد که هیچ چیز با ارزش تر از خودم وجود نداره و من باید همیشه به خودم رسیدگی کنم. تو هر سنی که باشم، تو هر موقعیتی که باشم...
ولی اولین بار که می خواستم برم تولد دوستم، با سشووار خونه کتک کاریمون شد!
اولین بار هم که می خواستم موهام رو ببافم، یه بافت کج و عجیب و زشتی شد که نگو!
من و موهام گیج شده بودیم... دیگه نمی دونستیم باید چی کار کنیم!
دوباره مامانم اومد و بهم یه ضرب المثل یاد داد: «کار رو باید به کاردان سپرد...».
تو اولین اقدام موهام رو لایت فانتزی کردم. یه آبیِ خیلی رویایی که حال و روزم رو خیلی فانتزی کرده بود. حس می کردم یکی از شخصیت های کارتون های ژاپنی هستم. آرایشگر هم بلد بود موهام رو سالم لایت کنه.
چند وقت بعد تصمیم گرفتم مش و هایلایت رو امتحان کنم...
وقتی جشن عروسی من از راه رسید، شینیون، بافت، میکاپ و ... رو تجربه کردم.
حالا من یه دختر، یه زن، یه همسر و یه مادرم که خودم رو دوست دارم.
حالا من آرایشگاه زنانه اینترنتی رو دارم که دریچه جدیدی رو برام باز کرده تا بتونم برای هر کار آرایشی که دلم می خواد برنامه ریزی داشته باشم.
حالا من درست مثل مادرم به دخترم یاد می دم که هیچ چیز توی این دنیا با ارزش تر از خود آدم نیست... بهش یاد می دم که باید به خودش اهمیت بده... راستش رو بخوای کلون هم بهم خیلی کمک می کنه...
می دونم یه روزی می رسه که موهای منم مثل مادرم سفید می شه؛ ولی من تصمیمم رو گرفتم. می خوام تا آخرین لحظه زندگی از زیبایی هام لذت ببرم؛ نگران هیچ چیزی هم نیستم چون می دونم کلون همیشه کنارم واستاده...