داستان دست ها
«وقتی داشت حرف می زد، یهو چشمم افتاد به دستش... به نظرم اومد می تونه نوازنده باشه... انگشت های کشیده و بلندی داشت...»؛ می بینید! ما در برخورد با آدم ها اول به صدای دست هایشان گوش می دهیم! این مطلب قصه ای است برای دست ها که از روز اول زندگی تا نهایت آن با ما همراه می شود. دست هایی که بیش از هرکس دیگری همراهمان هستند و باید قدرشان را بدانیم...
می دونی چیه؟! دست ها خیلی مهم اند... خیلی...
ما با دست هامون می ریم سرکار...
ما با دست هامون موهامون رو تاب می دیم و حالش رو می بریم...
ما با دست هامون با گوشیمون بازی می کنیم و پیام های خوشحال کننده به دوستامون می فرستیم...
اصلا این دست هامون هستن که یه عکس جذاب رو جذاب تر می کنن...
برای همینه که می گم باید با دست هایی که همیشه کنارمون هستند، مهربون باشیم!
فکرش رو بکن! یهو شگفت زده ات کنه و بخواد بالاخره اون حلقه معروف رو دستت کنه...
فکرش رو بکن! با همین دست های خوشگل می خوای یه روز لباس عروس تنت کنی...
فکرش رو بکن! یه روز دست های خوشگل نوزادت رو با همین دست های مهربونت لمس می کنی...
به فکر دست ها نباش، چون ما تو آرایشگاه اینترنتی کلون فکر همه جاش رو کردیم...
مهم نیست تو کدوم یک از مراحل زندگی باشی، چون کلون برای همه عمر کنارت می مونه...
وقت مانیکور و لاک قرمز کلون کنارت می مونه...
وقت کاشت و ژلیش رنگی کلون کنارت می مونه...
وقت سرخوشی کلون کنارت می مونه...
وقتی فکر می کنی تنهایی، بازم کلون کنارت می مونه...
دست ها خیلی مهم اند... خیلی... چون می شه جهان رو باهاشون به دست آورد... شما به باقی چیزهای زندگی فکر کنید... فکر کردن به دستتاتون رو بسپرید به ما!
راستی یادم می مونه که بعدا براتون از هماهنگی دست ها و پاها هم قصه بگم...