تاریخ انتشار: 1397 اسفند
یک عشق جاودانه؛ داستان عمو نوروز و ننه سرما
مگر می شود که تا امروز چیزی از عمو نوروز و ننه سرما نشنیده باشید؟! نه. ممکن نیست. این قصه فولکلوری است که با جان نوروز آمیخته شده است. می پرسید اولین بار چه کسی این قصه را برای دیگران تعریف کرد؟! راستش را بخواهید هیچ کس نمی داند. افسانه های کهن و نمادین تاریخ و مولف دقیق ندارند؛ یک نقلِ سینه به سینه آنها را به ما رسانده است و ما هم در ادامه دادن آنها سهیم هستیم. به تصویر کلی اش نگاه کنید: یک قصه ساده، دل من و شمای امروزی را همان قدر می برد که هزاران سال قبل دل دیگران را قلقلک داده است! برای همین است که لذت افسانه ها نقطه اشتراک ما با مردم شناسی پیشینیانمان هستند. این داستان عمو نوروز و ننه سرما هم یکی از آنهاست. تمام قصه یک خط است: پیرمردی برای دیدار همسرش تنها یک روز در سال فرصت دارد!
قصه اش را برایم بگو
عمو نوروز (گاهی هم بابا نوروز) که همیشه کلاه نمدی و موهای بلند سفید دارد، هر سال روز اول بهار، ریشش را حنا می بندد، گیوه تخت نازکش را به پا می کند، کمرچین قدک آبی، شالِ خلیل خانی و شلوارش را مرتب می کند و راه می افتد. مسیر نسبتا بلندی را از روی کوه تا نزدیکی دروازه شهر پایین می آید. آنجایی که پیرزنی عاشق انتظارش را می کشد. قصه را اینجا نگه دارید تا صبح اول بهار سری هم به خانه ننه سرما بزنیم: ننه سرما صبح زود، آفتاب نزده، بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط، مو و دست و پاهایش را حنا می بندد، هفت قلم آرایش می کند، از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب. بعد ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچینش را تنش می کند و آخر کار مشک و عنبر به صورت و موهایش می مالد. آن وقت فرشی در ایوان می اندازد و به درخت های حیاط و شکوفه هایشان نگاه می کند. سینی دور کنگره ای را بر می دارد و روی فرش می گذارد؛ هفت سینش را روی سینی می گذارد. آتش منقل را روشن می کند و هفت خوراکی و میوه خشک دیگر هم روی فرش می چیند؛ بعد چشم به راه عمو نوروز می نشیند. اما از خستگی خوابش می برد. عمو نوروز چند ساعت بعد می رسد، به ننه سرما نگاه می کند، اما دلش نمی آید او را از خواب بیدار کند. برای همین از باغچه یک گل همیشه بهار می چیند و روی سینه همسرش می گذارد. بعد کمی می نشیند و استراحت می کند. آن وقت ننه سرما را می بوسد و دوباره راه می افتد. وقتی آفتاب اولین روز بهار در آمد، ننه سرما از خواب بیدار می شود، روی پیشانی اش گرمی بوسه عمو نوروز را حس می کند و گل همیشه بهار را به موهایش می زند. بعد زیر لب می گوید: «امسال هم نشد ببینمش...» هیچ کس نمی داند که بالاخره بهاری از راه می رسد که ننه سرما وقت رسیدن یارش بیدار باشد یا نه، اما او همه سال را به امید شب سال نو از سر می گذراند.
از نمادهایش برایم بگو
ماجرای عمو نوروز و ننه سرما سرشار از نمادهای داستانی است. مرد در الگوهای کهن نشانه اثرگذاری و زن نماد اثرپذیری است. در این قصه هم عمونوروز و ننه سرما این حالت تعادلی را حفظ کرده اند: عشق عمو نوروز در دل پیرزن اثرپذیری او را نشان می دهد و جای بوسه و گل چیده شده حکایت از اثرگذاری دارند. لباس قرمز رنگ عمو نوروز نماد خورشید و ریش سفید و بلندش نشانه ای از زمان و قدمت نوروز است. هر دو شخصیت داستان نماد آمدگی برای تغییر و تحول هستند و هرچند ننه سرما به انجماد تن می دهد، اما عمو نوروز پویاست. اینکه دیدار عمو نوروز و ننه سرما هیچ وقت اتفاق نمی افتد هم نمادی است از جاودانگی نوروز.
به نقل از همشهری آنلاین، محسن سعیدی مدنی، عضو هیئت علمی گروه مردمشناسی دانشگاه یزد، درباره فلسفه پیدایش داستان عمو نوروز و ننه سرما گفته است: «در اکثر جوامع بین زمستان و بهار، شر و خوبی، تاریکی و نور و مواردی از این دست همیشه اختلاف بوده و این همیشه در ذهن ایرانیها و اسطورههای ایرانی وجود داشته است. در این خصوص نیز اینگونه در اذهان است که عمو نوروز پیام بهار را به ننه سرما میدهد و ننه سرما بساطش را جمع میکند تا سال بعد که بساطش را دوباره در زمین پهن کند. آمدن ننه سرما همیشه برای مردم قابل احترام بوده است به دلیل اینکه نزولات آسمانی مثل برف و باران همراه خود میآورد. به دلیل اینکه نزد ایرانیان در گذشته سستی و نخوت رد شده است و در این دوران کشاورزان نمیتوانستند کاری انجام دهند و این تا حدودی برایشان حرمت داشته، وقتی نزدیک جشن سده میشدند، بیان میکردند که ننه سرما باید بساطش را جمع کند و کشاورزان ابزار کشاورزی خود را نو میکردند و برای فصل کشت و کار آماده میشدند.»
میرجلالالدین کَزّازی، استاد دانشگاه، نویسنده، مترجم، شاهنامهپژوه و پژوهشگرِ برجسته ایرانی می گوید: «اگر از من بپرسید بابا نوروز نماد چیست؟! من به شما پاسخ خواهم داد که از دید من بابا نوروز، نماد زمان و به گونهای یادآور «زروان» باستانی یا «زال» شاهنامه است. هم از این روست که پیری است بسیار سالخورده با گیسوان و ریشی بلند و انبوه و سپید، بانوی او ننه سرما است. چون او تنها یک بار در سال و در شب بازپسین سال کهن بابا نوروز را میبیند. پاسخ این پرسش آن است که با آمدن بابانوروز، ننه سرما به راستی به پایان زندگانی خود میرسد. تو گویی که دیدار با شوی گریزپا برای او همراه است با فرجام زندگی با مرگ و این دیدار دیداری است مرگ اندود.»
توصیه کلون: قصه عمو نوروز و ننه سرما را همین امشب با آب و تاب برای کوچکترها تعریف و گاهی نقل و نباتی هم چاشنی داستان گوییتان کنید!