جنس دوم
با تمام تفاوت هایی که در روابط بین زنان و مردان در فرهنگ های مختلف وجود دارد، اما حتی یک جامعه هم وجود ندارد که زنان در آنان قدرتمندتر از مردان باشند؛ می توان گفت تسلط مردان بر زنان یا همان مفهوم نظام مردسالار به شکل های گوناگون نقطه اشتراک تمامی جوامع است.
برخلاف آنچه به نظر می آید، دلیل این تسلط برتری فیزیکی مرد یا توانایی های ذهنی-فکری خاص او نیست؛ بلکه این سلطه به آن دلیل اتفاق می افتد که زنان در ساختار بیولوژیک خود اسیر می شوند! در واقع این زنان هستند که باید کودکان را به دنیا بیاورند و از آنها مراقبت و پرستاری کنند؛ مادر بودن به عنوان نقشی مستمر که خودِ زن آن را در تمام فرهنگ ها، بی چون و چرا می پذیرد. همین مساله سبب می شود که زنان از فعالیت های عمومی تر -که مردان آزادانه به آنها می پردازند- کنار گذاشته شوند و این بازماندن از فعالیت اجتماعی آنان را برای تامین معاش به مردان وابسته می کند. برای همین است که زن به همین سادگی، در جامعه ای که سال های سال این وابستگی را پرورانده و مرد را در جایگاه صرفا نان آور و تکیه گاه اقتصاد خانواده قرار داده، «جنس دوم» است.
بسیاری از مردان تحصیل کرده یا نکرده می گویند: «زن گرفتم که مشکل غذا و شست و شو نداشته باشم»، «زن ها حسودن، بدجنسن، چشم دیدن یه زنِ قشنگ تر و موفق تر از خودشون رو ندارن...» و بعد همه اینها را به ذات زنان ربط می دهند؛ در حالی که حسادت خصوصیتی انسانی است، نه خصوصیتی مختص زنان. حتی اگر این خصوصیت در زمینه هایی آن هم در بعضی از زنان بیشتر دیده شود، به خاطر ساختار و فرهنگی است که در آن بزرگ شده و آموزش دیده ایم. واقعیت این است که حسادت در همه ما وجود دارد؛ وقتی تنگناها و بن بست های زندگی بیشتر و انتخاب ها کمتر باشد و به قولی سقف زندگی مان کوتاه شود، مسلما بُخل و حسادت هم بیشتر می شود. حسادت را در بعضی از زمینه ها در مردان با کلماتی توصیف می کنند که بار معنایی مثبت تری هم دارد؛ مثل: «غیرت»! وقتی بزرگ ترین موفقیت زن را به این تقلیل می دهیم که مردی او را «بگیرد» و مهم ترین عنصر ارزش گذاری او را «زیبایی ظاهری»اش تعریف می کنیم و مدام به زنان هشدار می دهیم: «اگر پیر بشی، اگر هر روز شبیه ملکه زیبایی نباشی، اگر همیشه لبخند نزنی، همین مردی که الان باهات هست تو رو جایگزین می کنه»؛ چون مقبولِ او بودن، بزرگ ترین دستاورد توست و دیگر جای تعجب نیست که زنان هم بر سر چنین مسائلی با هم رقابت کنند. وقتی در شرکت ها و ساختارهای سیاسی و اقتصادی فقط برای انگشت شماری از زنان جا وجود دارد، عجیب نیست که آنها نسبت به زنان دیگر احساس خطر کنند. ساده لوحی است که همه اینها را به ذات زن تقلیل بدهیم، در حالی که مسئله پیچیده تر از این حرف هاست. ساده انگاری است که ساختار پیچیده تبعیض جنسیتی و نظام مردسالار را نادیده گرفته و بگوییم: «ذات زنان همین است».
نظام نژادپرستی هم برای توجیه تبعیض و نگاه های از بالا به پایین همیشه به همین استدلال های ساده بسنده کرده است. مثلا می گویند: «سیاه پوستان ذاتا دنبال خشونت و جرم هستند»، بدون اینکه در نظر بگیرند چه ساختاری باعث شده که اگر رنگ پوست تیره بود، راحت ترین چاره در زندگی جرم و خشونت است! تبعیض جنسیتی هم درست با همین ساختار کار می کند و با این استدلال های آبکی صورت مسئله را پاک می کند و باعث استمرار تبعیض جنسیتی می شود.
خوب است این موضوع را درک کنیم که مادرِ خانه دار چون تمام روزش در خانه گذشته است، بی کار، تنبل یا مصرف کننده نیست و مثل هر انسان دیگری باید زمانی را برای رسیدن به علایق و برنامه های خودش داشته باشد؛ او مثل هر انسان دیگری خسته، غمگین و بی انگیزه می شود و گاهی حوصله هیچ کاری را ندارد. او در خانه کار می کند و چون مرد بیرون از خانه کار می کند، ارزشمندتر نیست (گرچه بی ارزش هم نیست)؛ تفاوت تنها در نوع کار کردن در خانه و بیرون از آن است. باور کنید یا نه، در نظر نگرفتن وقت و انرژی که زن در خانه صرف می کند هم یک نوع خشونت محسوب می شود و اثری منفی بر روابط خانواده خواهد گذاشت. در واقع هیچ کدام از طرفین نباید دیگری را به خاطر جنسیتشان در قالبی تنگ قرار دهند و با هر بار جا نشدن در آن قالب به هم فشار آورده و دست به تحقیر و سرزنش بزنند: «تو چه زنی هستی که فلان نکردی و بهمان نداری... ببین فلانی چه جوریه و تو چه جوری...».
موفقیت در یک رابطه صرفا به این معنی نیست که هر یک از طرفین در نقش های کلیشه ای شان ایفای نقش درستی داشته باشند و همان سبک و ساختار زندگی را تعریف کنند که والدینشان و نسل های قبل از آنها تعریف کرده اند. تعریف ها باید براساس شرایط منحصر به فرد، علایق، توافق ها، انعطاف پذیری ها و سیال بودن ما در نقش هایمان باشد. چنین است که می توانیم به خود و طرف مقابلمان اجازه رشد آن هم بدون حسِ عذاب بدهیم.
فرزاد تقوی/ فعال اجتماعی