تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا
یلدا برای من و شما شاید از مهم ترین اتفاقات سال باشد؛ گرچه نه بلندی شبش این احساس را در دل آدم به راه می اندازد، نه کوتاهی روزش... گرچه من و شما فکر کنیم آدم ها چرا یادشان نمی ماند تجربه های شگرف خودشان را جشن بگیرند و دل خوش می کنند به مناسبت ها؛ گرچه هزار چیز دیگر به ذهنمان بیاید، اما یلدا برای ما مهم و عزیز است...
آن دور هم نشستن های عمیقا خانوادگی، آن طعم ازگیل رو به گسی و بوی هندوانه هایی که فصلشان نیست انگار، آن مشت های پر از آجیل بچه ها وقتی روی میز دست در ظرف می برند و پسته ها را برای خودشان جدا می کنند، آن عطر گلپر که از روی انار دانه شده خودش را پخش می کند در جان خانه و آن کنار هم نشستنِ نارنجیِ خرمالوها در ظرف گِلی... شب تر که می شود، یلدا انگشت های کشیده آقاجان است که ناخنش را می برد لای صفحات کتاب و حافظ می خواند و تفسیر می کند. همه این ها برای این است که یلدا واقعی است، عجیب و رمزآلود است و بوی خاص خودش را دارد.
بوی جمع شدن در خانه مادربزرگ و پدربزرگ، بوی فندق هایی که مادر بو داده، بوی انتظار برای نوبت تفال به حافظ و دست آخر چشیدن طعم شعری تَر و خوش. بوی قصه هر ساله بابا از چله کوچک و چله بزرگ و سرنوشت برف های زمستانی، بوی خنده، بوی دور هم آواز خواندن، لذت و زایشِ یک حس نو، میان جمعی هم خون، هم رنگ و هم قافیه. همه این ها برای این است که یلدا دوباره دنیا آمدن زمین است در ابتدای زمستان. برای این است که یلدا هر چه قدر هم که کهنه باشد، درست به اندازه سیاهی موهایش زنده است. یلدا دختر مو بلند پاییز است انگار که دم صبح زمستان رو به آینه موهای سیاه بلندش را شانه می کند.
خیال کن چه لذتی دارد یک شب که هر کس در گوشه خانه اش، یک باور مشترک را جشن گرفته است؛ این خانه های جشن زده را کنار هم که بچینی، می شود شهر و شهرها که دستشان را به هم می دهند، می شود ایران. اصلا خوبی یلدا در همین است که برای همه است، برای هر کسی به سبک خودش... که اگر در خراسانی سَرحمامی و شب چراغی می کنی و اگر در آذربایجان پای کرسی نشسته ای، شال قرمز چیدن کنار هندوانه از خاطرت نمی رود. آن شاهنامه خوانی های دور هم اصفهان، آن عطر شوچلّه کردستان، نَقل اندازی شبانه گلستانی ها، سوزن زنی دختران همدان بر جانِ پارچه، طبق کشی داماد گیلانی به خانه تازه عروسش، نشستن به پای قارونِ افسانه ای در خوزستان و آویزان کردن شال بلند از پشت بام های لرستان، همه به خاطر باور زایش است.
فردا که یلدا شد، وقت ریختن دانه یاقوت های انار در کاسه گِلی آبی رنگ، یادت بماند که شب چلّه در آیین های ایرانی اتفاقی کیهانی است. گلپر را که روی انار می ریزی حواست باشد که هر چه هم بگویند دور هم جمع شدن شب یلدا برای از بین بردن نحسیِ بلندترین تیرگی سال است، تو باید باور نکنی؛ چون در باور کهن ایرانیان باستان هیچ روز و شبی، نحس نبوده است. بعدتر هم یادت نرود که وقت چیدن پیش دستی ها کنار ظرف های رنگ رنگ، دلت را قرص و محکم بغل کنی، چون وقتی همه امشب کنار هم می نشینند، هیچ چیز جهان نمی تواند دلت را بلرزاند. دست آخر هم هیچ یادت نرود که گذشتگان ما چلّه را خرم روز می نامیدند.
ما در کلون، یلدای امسال را عزیزتر از همیشه جشن گرفته ایم؛ چراکه تمام معنی یلدا خلاصه شده است در تولد و تازه شدن؛ اعضای کلون اولین تولدِ یلداییِ کنار هم بودنشان را جشن می گیرند؛ این اولین سال است که شما هم می توانید لذتِ زایشِ فصل جدیدی از ارائه خدمات را در کنار ما جشن بگیرید. خرم روزتان مبارک!