شخصیت «سپیده» در میم مثل مادر
«میم مثل مادر» فیلم سینمایی ایرانی، به کارگردانی رسول ملاقلیپور و اکران شده در سال ۱۳۸۵ است. با اینکه نزدیک به 12سال از همهمه تماشای این فیلم می گذرد، اما بسیاری از ما هنوز سکانس های شاخصی از این فیلم را به خاطر داریم. شاید بتوان گفت هنوز هم حرف زدن درباره این فیلم کار ساده ای نیست. چراکه دست هر نویسنده یا گوینده ای، برای گفت و نوشت از فیلم میم مثل مادر، در یک گوشه از چند ضلعی منظمی که ملاقلی پور ساخته است، گیر می کند. کدام قسمتش را بنویسم؟! از بازی ها بگویم یا میزانسن ها؟! از محتوا یا فرم؟! از سپیده یا سهیل یا سعید؟!
برای من اما فیلم میم مثل مادر ماهیت مشخصی دارد: ادبیاتِ زن و جنگ. آنچه همواره و همیشه در تمام آثار سینمایی از این زاویه دیده نشده بود، حالا دیده شده است و حرفی هم برای گفتن دارد. می گویند که جنگ و زن در تضاد هستند. می گویند که سینمای جنگ هم باید سینمایی مردانه باشد؛ برای همین است که عناصر زنانه در فیلم هایی با محتوای باقی مانده از جنگ یکسر رنگ و بوی دور بودن از هویت جنگ دارد و میم مثل مادر از این حیث اثری مهم است؛ لااقل برای من و گمان می کنم برای بیشتر زنان. پس از دیدن این فیلم دیگر فقط رد پای زنی آواره از جنگ یا تنهایی کشیده در ذهن شما باقی نمی ماند و این هیبت بی رحم جنگ و آثارش را برایتان معنای دیگری می بخشد. اینجاست که هشت سال دفاع از مرزها میان زن و مرد تقسیم می شود. قبل از این کدام ما عمیقا به زنانی فکر کرده ایم که برای دفاع از وجب به وجب این خاک زندگی فدا کرده اند؟!
چه قدر به یاد می آوریم که از هشت هزار نفر جمعیت سردشت -آنها که شیمیایی شدند- نیمی زن بوده اند؟! نگاه ملاقلی پور در این فیلم رویکرد تازه ای است و این برای من نگارنده (یا شاید شمای خواننده) لذت بخش است. ما در فیلم با شخصیت سپماتیک زنی به نام سپیده روبه رو هستیم که در مسند مادری صبوری را معنا می کند. سپیده کامل نیست. اشتباه می کند. به تنهایی تصمیم می گیرد. به اندازه اسمش سپید نیست و با اسمش در تضاد هم نیست. سپیده یک زن واقعی است که از میان جنگ آمده است و حالا مادر شدن را انتخاب می کند. حتی اگر جهان مادرانگی اش تماما آغشته باشد به تنهایی. سپیده، روحی در تن سعید کوچک می دمد که پیوند دهنده نسل هاست. این یعنی قصه سپیده را می شود برای بسیاری از زنان در بسیاری از جنگ های دیگر دنیا هم نوشت. نمی شود؟!
قرار نیست سپیده را قهرمان داستان بدانیم. میم مثل مادر به نظر من و بر خلاف آنچه خود ملاقلی پور زمان اکران فیلم گفته است، قهرمان و ضد قهرمان ندارد. سهیل و فشارهایش برای سقط جنینی بیمار را به یاد می آورید؟! کدام ما می توانیم به اندیشه سهیل به عنوان یک تازهپدر حمله کنیم؟! گویی تمام بار احساس را سپیده به دوش می کشد و سهیل منطقی است حکم فرما بر داستانی که ما تنها بخش اندکی از آن را می بینیم؛ یا هر کدام از زاویه خودمان به آن نگاه می کنیم. هر چند که سپیده نماد کهن الگوی مادر ایرانی باشد، باز نمی توان سهیل را ضحاک ماردوش دید. متفاوت ترین خصلت سپیده، همان است که اشک شما را در می آورد: یک از خودگذشتگی مادرانه که اکتسابی نیست و از غریزه می آید؛ همان ایثاری که عاقلانه ترین استدلال ها را هم می شکند و می تواند تنها پدیده غیر خردمندانه و زیبای دنیا باشد. پس از تولد سعید، سپیده دیگر یک مادر معمولی نیست، او مبارزی است که برای حفظ حیات کودک معلولش، معلولیت را فراموش می کند. گرچه او قبلا هم به خاطر مزه کردن مادری، توسط همسرش محکوم شده است و بعدا هم با بحران عاطفی سعید پس از برخورد با پدرش، دوباره محکوم می شود؛ اما آنچه از سپیده شخصیت موثر می سازد، تسلیم شدن پدر و پسر دربرابر اراده و شکیبایی مادر است.
در تمام فیلم ما شاهد یک روند رو به رشد در بلوغ زن نقش اول هستیم. سپیدۀ ابتدای فیلم زن جوانی است که استعدادش در موسیقی و عشق به همسر او را معنی می کند. ترک شدن و تجربه مادرانگی اما از او زنی جسور می سازد که می تواند از پسرکی که یک روز نوزادی نارس بود، بتهون کوچکی برای انتهای فیلم بسازد. ارتباط عجیب مادر و پسر که از طریق موسیقی و از دوران بارداری شروع شده تا لحظه مرگ باقی می ماند. در تمام سکانس ها وقتی سعید ویولن می نوازد، دستش روی نُتِ «می» گیر می کند و در آخرین تمرین، مادر سعی می کند با یادآوری کلمه مادر این نت را به او بیاموزد. بلوغ سعید در اجرا با درست نواختن این نت آغاز می شود و در انتهای فیلم ما با کودکی نیمه بالغ رو به رو هستیم که با تمام مشکلاتش، حالا که حق حیات را به دست آورده است، مستقل از عهده کارهایش برمی آید و این داستان فقط روی صفحه سینما تمام می شود...