کاغذ بی خط از کدام زن حرف می زند؟!
«کاغذ بی خط» را اولین بار سال 81 در سینما دیدم. یک بار هم دیشب. نمیدانم... درست نمی دانم که سينما چه قدر می تواند شبیه تغزلِ مدرن باشد، ولی کاغذ بی خط برای من تماما ادبیات است. روایت زنی (رویا رویایی) که وقتی شروع می کند به نویسندگی، می فهمد ذهنش از نزدیک ترین آدم زندگیش (همسرش) خالی است. با این حال جهانگیر (همسر رویا)، اولین کسی است که به استعداد نوشتن او پی برده و حتی برای تولد «آگاتا کريستي ثاني» گل خریده و او را به روش خودش تشویق هم می کند. هزاران حرف و سخن می شود نوشت درباره جهانگیر و بچه ها؛ اما انگار این بار زن ها بازیگران اصلی این روایت واقعی، ولی آمیخته به رویای تقوایی هستند. درست است که جهانگیر مهم ترین مشوق رویا در نویسندگی است، اما ازدواج با او، روزمرگی و رتق و فتق امور زندگی و از همه مهم تر شنگول و منگول (بچه ها)، قطعا موانع بزرگ روزگارِ نویسندگی رویا هستند.
رویا اما زنی است ناراضی که برای فرار از همین نارضایتی و شاید برای تحمل زندگی روزانه اش در مکالمات خانوادگی، مرتب در حال ساخت هایِ بی نظیر تصویرِِ یک زندگی پر از اشرافی گری است. او برای کودکانش بهترین بازیگر تئاتر جهان است و بچه ها بیشتر از اینکه نقش کودکانه شان را داشته باشند، بازیگران نمایش هر روزه مادر هستند. آنها از زبان رویا به خوبی سر درمی آورند، از شنیدن کلمات رویایی اش شگفت زده می شوند و میان داستان های مادر نقش های واقعی می گیرند. زبان مشترک رویا با هر سه عضو دیگر خانواده، سرشار است از خیال و رمزهای گاهی طنزآلود. این زبان مشترک انگار تنها تغییر روزمره و تنها نجات دهنده زندگی سرشار از عادت این خانواده چهار نفره است. با این حال همین زنِ روزمرۀ خیال پرداز است که تصمیم می گیرد با «نوشتن» دوباره متولد شود و این تولد خودخواسته را از زندگی خودش آغاز می کند. اما به قول خود رویا او که تا قبل از نوشتن، جای همه چیز را در خانه می دانسته، حالا همه چیز را گم کرده و همه چیز برایش گل آلود شده است. هیچ فکر کرده ایم که چرا رویا در این زمان از زندگی تصمیم به نویسندگی میگیرد؟! قطعا این استعداد همیشه در او وجود داشته! چرا پنج سال قبل این کار را نکرده است؟! چرا قبل از ازدواج و حضور بچه ها به این فکر نیافتاده است؟! فضای روزنامه هایی که جهانگیر روی آنها ماهی بزرگ را قطعه قطعه می کند و همین طور تیتر روی صفحات آن روزنامه ها، حکایت از بهترین زمانه برای رشد مطبوعات در ایران است. روزنامه هایی که نشانگر دلایل حرکت یک زن سنتی روزمره، به سوی زنی مدرن و فیلمنامهنویس است؛ همان قدر متناسب با جامعه که انتظار می رود. رویا میداند که نوشتن در خانه با ایفای نقش همسری و مادری تضاد دارد و کاری محال به نظر می رسد؛ پس راهی خانه مادرش می شود. اینجاست که زن خانه دار در خانه مادرش با نویسندگی(فیلم نامه نویسی) دوباره متولد می شود. بالاخره آن تولد رویایی اتفاق می افتد. رویا آن قدر در کار خودش فرو می رود که مهمانِ خانه مادرش را نمی بیند. مهمانی که بعد از سی سال زندگی مشترک با همسرش، حالا که از قبرستان برگشته، می گوید سی سالِ تمام شوهرش در زندگی اش وجود نداشته و او قبل از مرگ همسرش هم تنها بوده است. این احساس بی رابطگی در تمام چهار زن داستان وجود دارد: رویا، مادرش، دوستِ مادرش و دوست خود رویا یعنی سوسن.
رویا رویایی آن قدر سرگرم کارش شده که بعدتر به شکلی مجنون وار همسرش را هم در خیابان تشخیص نمیدهد؛ رویا اما مجنون نیست. او که خیال پردازی هایش بزرگ ترین راه شناخت شخصیتش است، در فیلمنامه اش با ظرافتی خاص و دیدی کاملا واقعی به شخصیت های زندگی اش می پردازد، آن هم بی کم و کاست. رویا این جنونِ رویاسازی خودخواسته را برای تمام نشدن همان رابطه فکستنی زناشویی اش طی کرده انگار. چیزی که رویا را نجات می دهد هم اساسا واقع گرایی اوست تا خیال بازی هایش. این یعنی فیلم برای رویا درست همانطور که شروع شده بود، تمام میشود. زن قصه که با سودای نویسندگی، زندگی خانوادگی اش را تا پای انهدام برده بود، باز به خواست همسرش و بی توجه به زنگ تلفن به همان اتاق خوابی می رود که ابتدای داستان درست در همان ساعت هفت صبح از آن بیرون آمده بود.
شاید زن های کاغذ بیخط ناقص باشند؛ اما کامل ترین و واقعی ترین نمایش از زن هایی هستند که من و شما در اطرافمان می شناسیم. زنانی که رویاها و آرزوهای کوچک و بزرگشان را در خانه ها با آرامش شنگول و منگول ها تاخت زده اند. رویاهایی که یک روز در پی سودای نویسندگی شان بالاخره دست به تغییر زده اند. درست تر که نگاه می کنم، هر تکه از زن های کاغذ بی خط در تنِ من و همه زن های اطرافم زندگی می کنند.